اینجا تازه آیدا رو آورده بودند تو اتاق مامان، ولی مامان هنوز تو ریکاوری بود. مامان بزرگها میگفتند خیلی گرسنه بودی و مدام انگشتاتو میخوردی اولین عکسی که بابا از تو گرفته و خیلی دوستش داره. ...
اینم کادوهای تولد آیدا خانم. نکته جالب این بود که هم مامان زینت و هم مامان آذر هر دوشون دستبند کفشدوزکی یک شکل گرفته بودند و هیچ کدوم هم خبر نداشتند که اون یکی مامانی چی خریده. دستبندها رو هم تو هر دو دستت انداختند. ...
سلام مامانی بالاخره تصمیم گرفتم که شما هم وبلاگ داشته باشی. البته تصمیم رو که خیلی وقته گرفتم ولی وقتش رو نداشتم، که امیدوارم از این به بعد داشته باشم. البته تنبلی هم بی تاثیر نبود. توی خونه که اصلا با حضور شما نمیشه سمت کامپیوتر رفت. مگر مواقعی که خواب باشی که اون موقع هم من باید به کارهای خونه برسم. پس باید یه کوچولو از زمانی که سر کار هستم رو به این کار اختصاص بدم.